نوشته اصلی توسط
maermia
با سلام و روز بخیر
ببخشید اگه متنم یکم طولانی میشه چون میخوام بصورت کامل توضیح بدم. من سی ساله هستم و دو بار ازدواج ناموفق داشتم. یکی که عروسی کرده بودم و بخاطر خیانتش جدا شدم و بعدی یکماه عقد که فهمیدم اهل مشروب و مواد هستند. بلافاصله جدا شدم. بعد از پنج سال با یکی از همکلاسیهام که شمالی هستند آشنا شدم و بعد از خواستگاری و ... الان شش ماهه ازدواج و در خانه خودمان زندگی میکنیم. مشکل حاد و خاصی با هم نداریم. فقط ایشون در مواقع بحث و دعوا بیش از حد عصبانی میشه. به خودزنی و فحش و .... دست میزنه. یا تهدید میکنه که میره یا با چاقو خودشو میزنه. وقتی خوب و آرومه بسیار خوب و مهربونه. ولی اصلاً تحمل بحث رو نداره . کوچکترین بحثی رو به جاهای باریک میکشونه. البته خیلی هم منطقیه و واقعاً شاید هشتاد درصد مواقع صبور نبودن و دل کوچیک بودن من باعث خیلی ازین بحثا میشه. من خیلی حساسم. همه سعیمو دارم میکنم که بهتر بشم. بمن میگه تو مردونگی منو ندیده میگیری. همیشه نظر نظر تو هست چون خودم میخوام ولی جنبشو نداری یا اینکه بمن میگه تو وزنه عصبی زندگی منی. البته تو عصبانیت میگه. اوضاع کارش بهم ریخته است. مهندس کامپیوتره ولی شرکتشون در حال ورشکستگی و درآمد چندانی نداره. خانواده دلسوز و مهربونی هم نداره. عیب خانوادشو میدونه و همیشه و در همه حال هم پشت من می ایسته. جاری بزرگم خیلی سعی میکنه برامون مشکل سازی کنه از حرف و حدیث پشت سر گرفته تا رفتارهای پر از عقده و خودبزرگ بینی ها و تحویل نگرفتن های جلوی خانواده. خیلی وقتا عصبی میشم ولی تو خودم میریزم. ولی اگه حتی یکبار هم بگم و گلایه کنم به دعوا و مرافعه و داد و فحش و خودزنی میرسه. خیلی دوستش دارم و میدوم خیلی دوستم داره ولی میگه خسته شدم ازین زندگی. تحمل و توان این بحثا رو دیگه ندارم. دلش میخواد حتی اگه حرفش اشتباهه من سکوت کنم. و منم متأسفانه نمیتونم . یعنی احساس سرشکستگی خیلی زیادی میکنم. شرایطم خیلی بده. از ازدواجم اینجور موقعا خیلی پشیمون میشم. ولی همه ترسم از جدایی و سرشکستگی دوباره است. اینبار دیگه توان ایستادن ندارم. پدرم فوت کرده و فقط یه مادر پیر دارم که همه کاری برامون میکنه. و یه خواهر که یه استان دیگه زندگی میکنه. کلاً آدمیه که اشتباهات دیگران رو برای خودش و من خیلی پررنگ میکنه. اگر خانواده من اشتباهی کنند قدرت گذشت نداره و مدام سرکوفت میزنه به من . اما اگه من از اشتباهات خانواده اش گلایه کنم بمن میگه تو عقده ای و توان گذشت نداری. دیگه نمیدونم چطور باش برخورد کنم. لطفاً بهم یه راهکار رفتاری بدید. در ضمن ایشون سه سال از من کوچکتره اما اصلاً معلوم نیست در قیافه و اخلاقش. یعنی اصلا بچگانه نیست رفتاراش. فقط این عصبی بودن و حساس بودنش خیلی خیلی داغون و پشیمون و سرشکسته ام کرده. توانایی مالی و وقت مشاوره حضوری ندارم فعلاً . لطفاً اگه ممکنه بهم راهکار رفتاری بدید. ممنون